بسم الله الرحمن الرحیم

دیروز که طبق معمول دلم شکسته بود و شدید گرفته بود

شدم مثل یه دختربچه نفهم حرف هایی بهت زدم که نباید.
اما خسته شدم بودم از حرف های بزرگونه اینکه این دنیا همراه بارنجه.
این دنیا فقط محل گذره.
این دنیا ارزش هیچ چیز هیچ چیز رو نداره چون ابدیت درپیش هست و درگیر کردن خودت و کلنجار رفتن با مشکلات لاینحل چیزی جز حسرت درابدیت نداره
ولللل کن رهاااا کن تمومش کن وابستگیتو به این دنیا وآدم هاش.
اینکه من کمتر از ذره اصلا چی میگم این وسط همینکه وسط این هیاهو و خلقت بی نهایت خدا موجودکوچکی مثل من نفس میکشه و خدا بانظم خاصی وجودم رو شکل داده و خون دررگ هام جریان داره خییییلی خییییلی زیادیه
وبا وجود این کوچکی و نیستی بازم خدا میبینتم دوستم داره
بعد از۲۴سال رنج که اوجش در۷سال اخیر بوده باید بزرگ شده باشی باید صیقل دیده باشی باید تو کوره رنج پخته شده باشی
ترو به خدا دست بردار از بچه بازی و لوس بازی و ننه من غریبم بازی!
اما خستگی ناشی از تکرار و تکرار رنج های تکراری باعث شد چشمامو ببندم رو همه این صوبتا و گله کنم از تو.
مثل یه بچه نفهم برگردم سرخونه اول
که آره من بنده ی خوبی برای تو نبودم ولی توهم قبول کن که دوستم نداشتی هیچ وقت دوستم نداشتی هیچ وقت اون چیزی نشد که دل من میخواست همیشه برای من برعکسشو انجام دادی .
قبول میخواستی ببینی چند مرده حلاجم ولی خداااا تو که خودت بهتر از دل من از ضعف من از ناتوانی من خبر داشتی پس چرااااا؟؟؟چرا انقدر دوستم نداشتی؟؟؟
منو بدون هیچ اختیاری آفریدی و انداختی وسط امتحان؟؟
فکر دل من حال من توان من رو نکردی؟

چرا به زور میخوای امتحانم کنی؟بزرگم کنی؟

میبینی که نمیتونم میبینی که ضعیفم اینکه میگن تو به هرکس به اندازه توانش رنج میدی؟درمورد من صدق میکنه؟گمون نکنم

.

.

.

می‌دونی حتی وقتی این حرفارو بهت میزدم میدونستم اشتباهه و فوری پشیمون میشم وباید کلی باز ندای الهی العفو سربدم اما زدم و یکم سبک شدم:)

کلا غرغر کردن چیز خوبیه؛مگه نه؟؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها